جنبش ِواژه ی زیستـــ




یکم ربیع الاول باشد و حرم
زیرِ سایه ی امام رضا جان ؛
دو تا سجاده پهن کنیم رو به خدا
و کلام اللهی که بشود برنامه ی زندگیمان
تو بگویی بله
من بگویم بله
و بشویم «ما»
همـدم و مَحـرم و همسـ(فــ)ــر یکدیگر . تا بهشت ان شاءالله


                                               کدام آغاز ، زیباتر از آغازِ ما .؟




خشم، 

چه نیکو جرعه ای است 

برای کسی که بر آن صبر کند !

چرا که پاداش بزرگ در برابر بلای بزرگ است 

و خداوند ، هر گروهی را که دوست بدارد 

مبتلایشان می کند .


امام صادق علیه السلام 

کافی/جلد۲/ص۱۰۹


یعنی 

حتی خشم هم می تواند هدیه ای باشد از جانب خدا 

اگر آن را فرو ببریم ! 






آقا !

تو که خوب می دانی.

شاید اهلِ شعار باشم

اما اهلِ دروغ نیستم .

من می خواهم «تو» بشوم 

راست می گویم .


من اگر «تو» نشوم ، هدر می روم 

و اگر « تو» بشوم 

به آن چه برایش آفریده شده ام می رسم 

«تو» شدن مگر هدف آفرینش نیست؟


***


به دنیا آمدم.

آمدم؟

آمدم؟

نه! به دنیا آورد مرا

تا برسم به تو 

به تو

به تو.



و چقدر غیر تو

دربرابرم سبز شدند

که من به تو نرسم

به تو نرسم

به تو نرسم .


***


من اهلِ ولایتِ تسلیمم .

بدون تسلیم 

زندگی ام نمی چرخد.

مرا که آفریدند 

یادم دادند

هر دو دست به روی سینه گذاشتن را

سر به زیر انداختن را

و از میان همهٔ واژه ها ، چشم گفتن را .


***


من اهل ولایت تسلیمم

و حالا آمده ام پیش تو .

این عقلم!

این احساسم!

اینها را بگیر

هر دو برای تو!






شاید از من بپرسی :

اگر تنها یک دعای مستجاب داشته باشی 

چه طلب می کنی از خدا؟

و من می گویم :

فدا شدن برایت

پیش چشمانت 

.


من می خواهم «تو» بشوم، راست می گویم 

 محسن عباسی ولدی


مثلا لباس گل گلی بپوشم . صبح ها با زن های جوان روستا برویم چشمه و اب بیاوریم . توی راه چشمه بخوانیم و بخندیم و حرف بزنیم . کوزه هایمان را فرو کنیم توی آب و بیاوریم بیرون . بعد کوزه هایمان را بگذاریم روی سرمان و برای حفظ تعادل دست هایمان را باز کنیم و آواز بخوانیم . 

 

 من با زن های روستا خانه به خانه خداحافظی کنم و برسم به خانه ی خودم بروم روی ایوان روستایی مان که روی نرده های چوبی اش پر از شمعدانی ست . روی شمعدانی ها آب بپاشم و شعر های خوش بخوانم . تخم مرغ های مرغ هایمان را نیمرو کنم و شیر گاو بدوشم . بعد بروم وسط همان ایوان دوست داشتنی ای که پر شده از طراوت و نم شمعدانی ها  صبحانه بچینم برای شوهر و بچه هایم ^_^


+دلنوشته ی فوق رو تو وبلاگ  قدیمی پیدا کردم .به  وقتِ۱۶سالگی؛

روز های خوشِ

پر طراوتِ

پر از خیال و توهم و عشق.❤


+فقط کافیه آدم امتحان داشته باشه ،اونوقته که یادش میاد تمومِ نوشته ها و  حس های قدیمیشو دوره کنه




نباید گرو موقعیت‏‌ها بود که اگر با فلانى باشم بهتر خواهم بود.

اگر با فلانى ازدواج کنم، به من رشد مى‏‌دهد و از این حرف‌‏ها.

 چون هیچ کسى نمى‌‏تواند به تو رشد بدهد.

این تو هستى که در هر موقعیتى مى‏‌توانى رشد کنى و یا خسارت ببینى.


گیرم تو در کنار رسول باشى و یا همراه فاطمه، این درست که اینجا زمینه بهتر است، ولى این هم هست که تکلیف بیشترى از تو مى‏‌خواهند.


در هر حال این زمینه‌‏ها مهم نیستند، وضعیتى که تو مى‌گیرى و اطاعتى که تو خواهى داشت، تو را بالا می‌برد و یا پایین مى‏‌آورد.


البته این حرف‌‏ها بر ما که با چیزهاى دیگر مأنوس بودیم، سنگینى مى‏ کند. ما دوست داریم با فلانى باشیم و در فلان جا زندگى کنیم و اسمش را هم مى‏‌گذاریم خدا و رشد، غافل از آنکه رشد ما در گرو همین اطاعت و تقوى، همین عبودیت است؛ یعنى اینکه در هر موقعیتى تکلیفمان را بیاوریم و اسیر موقعیت‌‏هاى خوب و یا بد نباشیم.


عین.صاد


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بیت کوین فروشگاه کولر گازی و اسپلیت بادبزن 09197977577خرید و فروش انواع فلزیاب های برتر جهان نظافت صنعتی بازی های جدید 2019 دبستان پسرانه غیردولتی پـویـا املاک دلتا ربات افزایش فالوور فروشگاه اینترنتی خرید راحت وبلاگ جامع چاپ و صحافي